يک مرد روحاني، روزي با خداوند مکالمهاي داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟ خداوند آن مرد روحاني را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهي به داخل انداخت. درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد.! افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند. به نظر قحطي زده ميآمدند. آنها در دست خود قاشقهايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دستهها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتي ميتوانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جايي که اين دستهها از بازوهايشان بلندتر بود، نميتوانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند… مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد. خداوند گفت: تو جهنم را ديدي! آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود. يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن، که دهان مرد را آب انداخت! افراد دور ميز، مثل جاي قبل همان قاشقهاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و تپل بوده، ميگفتند و ميخنديدند. مرد روحاني گفت: نميفهمم! خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتياج به يک مهارت دارد! ميبيني؟ اينها ياد گرفتهاند که به همديگر غذا بدهند، در حالي که آدمهاي طمع کار تنها به خودشان فکر ميکنند! ((تخمين زده شده که 93% از مردم اين متن را براي ديگران ارسال نخواهند کرد. ولي اگر شما جزء آن 7% باقي مانده مي باشيد، اين پيام را با تيتر 7% ارسال کنيد من جزء آن 7% بودم! و به ياد داشته باشيد، من هميشه حاضرم تا قاشق غذاي خود را با شما تقسيم کنم))
درباره این سایت